جايگاه و نقش اهل بيت(عليهم السلام) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسّران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(عليه السلام) به عنوان صدرُالمفسّرين و آگاه ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مى شود. على بن ابى طالب(عليه السلام) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آموخته بود، خود به تربيت مفسّران پرداخت و به گونه اى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بى نياز از وى نمى ديدند. بزرگ ترين مفسّران صحابه پس از حضرت على(عليه السلام)مانند ابن عباس، ابن مسعود و اُبىّ بن كعب، به علم بى نظير آن حضرت اعتراف نموده اند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مى دانند.
ابن عباس مى گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(عليه السلام) است.1
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على(عليه السلام)، آموزه هاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مى داند و مى گويد: «من تفسير را از على(عليه السلام)برگرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(عليه السلام) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»2
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل بيت(عليهم السلام) ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران هاى بعد نيز اين تلاش ها ادامه مى يابند و پيشوايان از اهل بيت(عليهم السلام)به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مى پردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مى دادند و حتى حضرت زينب(عليها السلام) به بانوان قرآن مى آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه(عليهم السلام)ادامه دهنده اين راه بوده اند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت(عليهم السلام)در تفسير تابعين مى پردازد. منظور از «تابعى» كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد3 و منظور از «اهل بيت(عليهم السلام)» همان گونه كه در آيه «تطهير» (احزاب: 33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنّت آن را تأييد مى كند،4 پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام)است. اما در مفهوم گسترده ترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم(عليهم السلام)مى شود كه در روايات نام تك تك آن ها آمده است.5
اما از آن رو كه بيش تر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آن ها در تفسير6 همزمان با امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)مى باشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بوده اند، مورد بررسى قرار مى گيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مى دانند. از جمله آن ها مى توان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جُعفى، محمدبن سائب كلبى، سدّى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و ده ها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهم ترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نموده اند، اشاره مى شود.
اهل بيت(عليهم السلام) داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه داده اند، اين مبانى نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشت هاى قرآنى دارند كه مهم ترين آن ها عبارتند از:
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مى شود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على الله» خواهد شد. امام باقر(عليه السلام) در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است; از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 هـ.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فروانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحام گويد: قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(عليه السلام) آمد. امام فرمود: اى قتاده، توفقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مى پندارند. ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مى كنى؟ قتاده گفت: آرى. امام(عليه السلام) به وى فرمود: با علم آن را تفسير مى كنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر(عليه السلام) فرمود: اگر با علم آن را تفسير مى كنى، پس تو، تو هستى (در همان رتبه اى هستى كه گمان مى كنى.) حال من از تو مى پرسم.
قتاده گفت: بپرس. امام(عليه السلام) از معناى آيه اى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى بر تو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود (و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مى كنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شده اى و هم ديگران را هلاك كرده اى.7
از اين روايت استفاده مى شود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسّر و ديگران خواهد شد.
در برخى مواقع، ائمه(عليهم السلام) مخاطبان خود را به بُعد توحيدى آيات توجه مى دادند:
در روايت است كه عمرو بن عبيد8 از امام باقر(عليه السلام)معناى غضب خداوند در آيه «و مَن يَحلُل عليهِ غضبى فقد هوى» (طه: 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقابُ يا عمرو، انّه مَن زَعم انّ اللّه ـ عزّو جلّ ـ زال من شىء الى شىء فقد وصفه صفةَ مخلوق...»9
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مى تواند خداوند را تغيير دهد، كافر است.»10
امام باقر(عليه السلام) توحيد حقيقى را بيان نموده و بُعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
جابر بن يزيد جعفى (م 127 هـ.ق)، كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقر(عليه السلام) درباره آيه شريفه «لئن قُتِلتم فى سبيل الله اومُتُّم»11 پرسيدم.
امام باقر(عليه السلام) فرمود: اى جابر، آيا مى دانى منظور از «سبيل الله» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمى دانم، مگر اين كه از تو بشنوم. حضرت فرمود: "سبيل الله" على(عليه السلام) و فرزندانش مى باشد و آيه مى فرمايد: كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.12
توجه به بعد ولايى آيات نه تنها در اين روايت، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار(عليهم السلام)يك اصل حاكم بر تفسيروفهم قرآن مى باشد. درروايتى،امام صادق (عليه السلام)مى فرمايد: «انّ اللّه جعلَ ولايتَنا اهل البيتِ قطبَ القرآنِ و قطبَ جميعِ الكتب، عليها يستديرُ محكمُ القرآن.»13
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است; از اين رو، بايد قوانين آن به گونه اى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمان هاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر(عليه السلام) در روايتى مى فرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيه اى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمى ماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»14
همچنين امام صادق(عليه السلام) فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»15
على بن الحسين(عليه السلام) صاحب صحيفه كامله سجّاديه، زبور آل محمد(صلى الله عليه وآله)، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنّت روايات تفسيرى فراوان از ايشان به چشم مى خورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرّم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.16 همچنين تفسير معروف و مفصّلى از «بسم الله الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام(عليه السلام)تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد(عليه السلام) و عبّاد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل شده است: منظور از «قريه» در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانَت ظالمة» (انبياء: 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوماً آخرين.» در اين جمله، تعبير به «قوم» شده و اين قرينه اى است بر اين كه اهل قريه اى نابود مى شود و قومى ديگر جاى آن ها مى آيد.17 امام سجاد(عليه السلام)شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
روايات فراوانى در كتاب هاى تفسيرى شيعه و اهل سنّت از وى نقل شده است. وى در سال 95 هـ.ق در سن 49 سالگى به دست حجّاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.18 مناظره او با حجّاج معروف است.19 از روايات استفاده مى شود كه وى شيعه و از محبّان اهل بيت(عليهم السلام)بوده و علت قتل وى را نيز همين دانسته اند. او پيرو امام زين العابدين(عليه السلام) بود و آن حضرت نيز وى را مى ستود.20
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسّران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح ستّه اهل سنّت و كتب اربعه شيعه مى باشد.21
قتاده، كه خود از مفسّران بنام تابعان است، مى گويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رباح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.22
ابومحمد سعيد بن مسيّب از مفسّران معروف تابعان است. در كتاب هاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت(عليهم السلام)شمرده اند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم(عليه السلام) او را حوارى امام على بن الحسين(عليه السلام) به شمار آورده است.23 دانشمندان اهل سنّت نيز او را ستوده اند. ابن خلكان او را «سيد تابعان» و يكى از فقهاى سبعه مدينه مى داند.24
در روايتى نيز امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «سعيد بن مسيّب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين(عليه السلام)بودند.»25
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد(عليه السلام)مى داند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»26 محدّث قمى نيز وى را حوارى امام سجّاد(عليه السلام) به شمار آورده است27 و در نتيجه، مى توان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد. بنابراين، رواياتى كه در باره مذمّت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.28
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسّران معروف تابعان است.29 رواياتى در فضايل و تقواى او بيان شده است; از جمله اين كه او از عبّاد يمن و مستجاب الدعوه و كسى بوده كه چهل بار حج به جا آورده است.30 ابن شهرآشوب،31 شيخ طوسى و صاحب روضات الجنّات او را از اصحاب امام سجّاد(عليه السلام) معرفى نموده اند.32
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به «سُدّى كبير» از مفسّران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيش ترين روايات تفسيرى را نقل كرده.33 سُدّى از اصحاب امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) بوده است.34
ابو اسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسّران تابعى است35 و در كتاب هاى تفسيرى شيعه و سنّى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنّت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمرده اند.36 نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج 2، ص 299 و ج 3، ص 8، حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.37 در هر صورت، اهل سنّت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كرده اند.38 علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد(عليه السلام)برشمرده اند. تعبير شيخ نشان مى دهد كه او با امام سجاد(عليه السلام) همنشين بوده است.39 آية الله خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد(عليه السلام) مى داند و مى نويسد: «و عدّه البرقى ايضاً فى اصحاب السجّاد و الصادق(عليهما السلام).»40
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت(عليهم السلام) و از شيعيان خاص امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.41
امام رضا(عليه السلام) او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.42 (در برخى نسخه ها، او لقمان معرفى شده است.)43
ابن نديم در الفهرست44 و آقابزرگ تهرانى در الذريعه45 و داوودى در طبقات المفسرين46 وى را صاحب تفسير معرفى كرده اند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد(عليه السلام)است.
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنّت دارد.
آية الله خوئى روايت او را از امام على بن الحسين(عليه السلام) در مسأله «قض» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مى گويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن (از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامّه بوده و سپس مكتب اهل بيت(عليهم السلام)را پذيرفته است.»47
ضحاك بن مزاحم (م 105 هـ.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسّران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنّت دارد; از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كرده اند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحّاك از اصحاب امام زين العابدين(عليه السلام) شمرده مى شود.48
امام باقر(عليه السلام) و تفسير قرآن
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر(عليه السلام) نام مى برد: كتاب الباقر محمد بن على(عليه السلام)(57ـ114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مى كند.49
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر(عليه السلام) روايت مى كند، خبر داده اند و اين نقل داراى سند نيز مى باشد.50
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر(عليه السلام)هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ طهرانى مى نويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر (م 150 هـ.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام (امام زين العابدين، امام محمدباقر و امام صادق(عليهم السلام)) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر(عليه السلام) روايت مى كند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر(عليه السلام)نوشته باشد.51
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثّق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطه هاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مى باشد، روشن نيست.
امام باقر(عليه السلام) در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
او از اصحاب امام باقر(عليه السلام) است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.52 اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
وى از فقهاى نامدار مكّه و فرزندان او (عبدالملك و عبدالله و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)بوده اند.53 او همان كسى است كه حديث «ولايت» را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.54
امام باقر(عليه السلام) در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده اند.55
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مى گويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»56
هرگاه به مدينه مى آمد، حلقه هاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مى شد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنار آن مى نشست) به وى واگذار مى شد.57 البته اين كار به فرمان امام باقر(عليه السلام)انجام مى گرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده; زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»58
جابر از مفسّران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)شمرده است.59
سيد حسن صدر مى نويسد: جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آن ها را از محضر امام باقر(عليه السلام)آموخته.60
نجاشى مى گويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نايل آمد و در زمان امام صادق(عليه السلام) در سال 128 هـ.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آن ها تفسير است.61 از روايات استفاده مى شود كه او از اصحاب سرّ اهل بيت(عليهم السلام) بوده است.62
كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر(عليه السلام)هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آن ها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.63
آراء تفسيرى جابر (مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر(عليه السلام)در تفسير عيّاشى (از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330 و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
وى از مفسّران تابعى، از امام ابوجعفر باقر(عليه السلام) روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية الله معرفت مى نويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيش تر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر(عليه السلام) روايت مى كنند.64
وى از مفسّران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) بوده است.65
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق(عليه السلام) ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتاب هاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عيّاشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نام هاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند.
مصباح الشريعه تاكنون چند بار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيش تر كتاب هاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق(عليه السلام)منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مى دهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق(عليه السلام) نگارش نيافته است. بيش تر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلّمى (325 ـ 412) و ديگر كتاب هاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.66
امام صادق(عليه السلام) شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونه اى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفته اند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جُعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود ـ كه پيش از اين نام آن ها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بوده اند ـ شخصيت هاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آن ها عبارتند از:
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 هـ.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق(عليه السلام)مى شمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پى روى مذهب تشيّع شهرت دارد»67در تفاسير، نام او آمده است; از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابه» را تفسير نموده است.68
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعه هاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمى شد.69 شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق(عليه السلام)آورده است.70
ابو محمّد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكّه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق(عليه السلام) روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كرده اند.
نجاشى مى گويد: «او نوشته اى دارد كه از گفتار جعفر بن محمّد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مى كند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق(عليه السلام)شمرده اند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كرده اند.71
عبدالرحمان بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجّاد(عليه السلام) ذكر شد، اگرچه برقى وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق(عليه السلام) برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق(عليه السلام) آورده است.72
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمدبن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كرده اند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مى گويد: او از فقيهان و سرامد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مى شود و راه طعنه بر آنان بسته است.73
بحث تحوّل فرهنگى كه امام صادق(عليه السلام) پديد آورد، خود جايگاه خاصى مى طلبد و نياز به 74كتاب ها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمى شود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 هـ.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمّد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مى توان نام برد; حتى افرادى كه مقدارى مسأله دار بوده اند; همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مى آيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مى باشند، از جمله شاگردان امام صادق(عليه السلام) ذكر شده اند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مى شود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق(عليه السلام): با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مى توان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق(عليه السلام) قريب 21 روايات را تشكيل مى دهد.
بررسى زندگى راويان و وثاقت آن ها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
امام صادق(عليه السلام) در تفسير روش هاى گوناگونى داشته اند.
مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
1ـ ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105
3- شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122
4ـ جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 3، ص 603 / احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331 / طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10
5- صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص 47 و48
6ـ برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 هـ.ق مى داند اما بيش ترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بوده اند.
7- محمدبن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485
8ـ عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 هـ.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته; از جمله پرسش هايى از آيات قرآن از امام باقر(عليه السلام) نموده است. (ر.ك: محدّث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده «عمرو»)
9ـ حويزى، نورالثقلين، ج 3 ،ص 386.
10ـ محدّث قمى، پيشين، ج 2، ص 265..
11ـ آل عمران: 57
12ـ عيّاشى، تفسير عيّاشى، ج 1، ص 202
13ـ تفسير عيّاشى، ج 1، ص 5
14ـ همان، ص 11
15ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79
16ـ سيد عبدالرزاق موسوى مقرّم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسّران شيعه، ج 1، ص 264
17ـ حويزى، پيشين، ج 3، ص 414
18ـ محدث قمى، پيشين، ج 1، ص 622
19ـ كشى، رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110
20ـ همان
21ـ ر.ك: سيد محمدباقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45
22-جلال الدين سيوطي ، الاتقان ، ج 4،ص 204
23ـ كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24ـ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375
25ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 393 /، باب «مولد الصادق(عليه السلام)»، حديث 10
26ـ رجال طوسى، ص 90
27ـ محدّث قمى، پيشين، ج 1، ص 623
28ـ ر.ك: سيد ابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135
29ـ محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30ـ ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 ـ 10.
31ـ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 177.
32ـ محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 94
33ـ ر.ك: خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302
34ـ صدر، تأسيس الشيعه، ص 326
35ـ ذهبى، پيشين، ج 1، ص 126.
36ـ ابن حجر، پيشين، ج 3، ص 342
37ـ ابن نديم، الفهرست، ص 366
38ـ ذهبى، پيشين
39ـ طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق(عليه السلام) نيز نام وى را ذكر كرده است.
40ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 17، ص 3.
41ـ اگرچه اخيراً 35. تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است. (انتشارات دليل، 1378)
42ـ نجاشى، رجال، ص 15 و 16
43ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 21، ص 136
44ـ الفهرست، ج 36.
45ـ آقابزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46ـ داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126..
47ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 11، ص 145 (ش 7688)
48ـ ر.ك: محمدهادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 460
49ـ ابن نديم، پيشين، ص 37.
50ـ نجاشى، پيشين، ص 170، رقم 448 / شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 29
51ـ آقابزرگ طهرانى 3. ، ج 4، ص 251.
52ـ همان، ج 4، ص 282.
53ـ ر.ك: كشى، پيشين، ص 188 (چاپ نجف)، و نيز ر.ك: محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 216.
54ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 36، ص 287.
55ـ ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56ـ شيخ طوسى، پيشين، ص 5 و 6.
57ـ نجاشى، پيشين، ص 8.
58ـ همان، ص 7.
59ـ شيخ طوسى، رجال، ص 111 و 163.
60ـ صدر، پيشين، ص 326.
61ـ اختيار معرفة الرجال، ص 192 (چاپ مشهد)، ش 337.
62ـ ر.ك: ذهبى، پيشين، ج 1، ص 422
63ـ ر.ك: سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 4، ص 17 ـ 21.
64ـ محمدهادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65ـ مؤدب، روش هاى تفسيرى، ص 135.
66ـ ر.ك: سيدمحمدعلى ايازى، سير تطوّر تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67ـ ابن حجر، پيشين، ج 11، ص 267، ش 538.
68ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69ـ ابن حجر، پيشين، ج 4، ص 338.
70ـ شيخ طوسي، رجال، ص 218
71ـ ر.ك: سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 8، ص 157، ش 5236.
72ـ شيخ طوسى، رجالو ص 232، ش 138.
73ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147.